پانزدهمین نشست علوم انسانی - اسلامی گروه ادیان، یا سومین نشست علوم انسانی - اسلامی كارگروه اسلامی سازی گروه ادیان در روز شنبه 29 اردیبهشت 1403 ساعت 12:45 بعد از نماز ظهر و عصر برگزار شد. در این نشست 2 ساعته از حضور جناب حجت الاسلام و المسلمین، دكتر سیدعلی حسنی- مدیر محترم گروه ادیان- با موضوع " مبانی هستیشناسی علم مدرن " استفاده شد كه در ادامه به گزارش اجمالی از مطالب ایشان خواهد آمد. این نشست علمی با تلاوت آیاتی چند از كلام الله مجید آغاز شد.
دكتر حسنی با ذكر مقدمه ای به موضوع بحث خود پرداختند:
در میان فیلسوفان علم معمول است كه بگویند علم بر پیش فرضهای معینی بنا شده است و این پیش فرضها كلِّ مشغله علمی را شكل میدهند و در كنار یكدیگر تصویری از خصایص اساسی جهان به دست میدهند كه علم در چارچوب آن تصویر، عمل میكند. براین اساس هیچ دانشمندی را از این واقعیت گریزی نیست كه مبانی هستیشناختی او-خواه صحیح و خواه غلط، خواه آگاهانه و خواه نآگاهانه- میتواند فی الجمله در معرفت علمیاش اثر بگذارد. دانشمندان مادی در حل مسائل علمی متأثر از بینش مادیاند و علمای الهی متأثر از بینش الهی. جهانبینی مادی، نظام ارزشی متناسب با خود را تولید میكند و این نظام ارزشی، اهداف مادی و دنیایی را برای فعالیتهای بشر تجویز مینماید. پژوهشگری كه براساس چنین بینشی به تولید علوم دستوری دست مییازد در برنامهها و دستورالعملهای خویش از این چارچوب فراتر نخواهد رفت. درمقابل پژوهشگری با جهانبینی الهی نظام ارزشی دینی را بر میگزیند، اهداف متعالی را در افق دید خود قرار میدهد و در تجویز راه حلها و دستورالعملهای خویش رابطه رفتارها با اهداف اخروی را در نظر میگیرد. بنابراین علوم انسانی موجود كه توسط اندیشمندان غربی تولید شده است از این قاعده مستثنی نیست و دیدگاه هستیشناسانه(یعنی نوع نگاه آنان به جهان و هستی) آن اندیشمندان بر دیدگاهها و نظرات علمی آنها تاثیرگذار میباشد. یعنی هم در عرصه توصیفی علوم و هم در عرصه دستوری آن، مبانی هستیشناختی او تأثیر دارند.
ایشان در ادامه افزودند: براساس آنچه كه از خود اندیشمندان غربی در رابطه با مبانی و پیش فرضهای علم مدرن مطرح كردهاند، میتوان عناصر زیر را از مبانی هستیشناختی علم مدرن برشمرد:
1. طبیعتگرایی: ابرپاردایم دستیابی به علم مدرن است. طبیعتگرایی به دو نوع طبیعتگرایی متافیزیكی(Metaphysical Naturalism) و طبیعتگرایی روششناختی( Methodological Naturalism) تقسیم میشود. آنچه كه ابر پاردایم علممدرن است، طبیعتگرایی روششناختی میباشد. طبیعتگرایی روششناختی دیدگاهی است كه شرایط و الزامات یك علم مناسب را بیان میكند كه براساس آن باید در علم به گونهای مشی كرد كه گویی هیچ موجود فراطبیعی وجود ندارد. به همین سبب در تبیین پدیدههای طبیعی نباید به خدا، فرشته و دیگر موجودات فراطبیعی متمسك شد؛ بلكه تبیین علمی باید براساس خود طبیعت صورت گیرد. اگرچه طبیعتگرایی روششناختی لزوما به معنای طبیعتگرایی متافیزیكی نیست؛ اما در عرصه واقعیت به آن منتَج شده است و هستی خلاصه در طبیعت مادی گردیده و فراتر از آن، هرآنچه كه درطور عقل ابزاری قرار نگیرد، قابلیت پذیرش ندارد و باید با عنوان خرافه یا اسطوره با آن برخورد میشود. براین اساس موجوداتی چون خدای متعال و فرشتگان و امور متافیزیكی انكار شدند و خداوند از صدرنشینی در جامعه خلع شده و انسان جای آن را می گیرد؛و به صورت كلی باورهای دینی با ارفاق به درون زندگی شخصی تبعید میشود.
2. طبیعت منبع انرژی: علممدرن با خلاصه كردن هستی در طبیعت، جهان و طبیعت را به عنوان منبع ذخیره انرژی تلقی میكند و درصدد است تا همه ظرفیتهای بالقوه جهان را جهت اغراض مادی، بالفعل سازد. هایدگر در این رابطه گوید:«روش علم جدید بر تعقیب طبیعت و به دام اندازی{و تسلط بر}آن به عنوان مجموعهای از نیروهای قابل محاسبه دلالت میكند. فیزیك جدید نه به این دلیل كه برای پرسش از طبیعت از ابزارآلات آزمایشگاهی استفاده میكند، فیزیك «تجربی و آزمایشگاهی» نامیده شده است، بلكه عكس مطلب درست است؛ چرا كه فیزیك به طور «نظری محض» طبیعت را به گونهای طرح میكند كه طبیعت خودش را به صورت مجموعه نظم یافتهای از نیروهای از پیش قابل محاسبه جلوه میدهد و در همین راستا آزمایشهای خود را دقیقا برای این سؤال تنظیم میكند كه طبیعت خود را- درحالیكه به این ترتیب طرح و بنیان نموده است- چگونه نشان میدهد؟» در این رویكرد، طبیعت همچون مجموعهای از ابزار و وسایل بالقوه است كه انجام هرگونه دخالت و ایجاد تصرفی در این جهان، با راهنمایی تكنولوژی انجام میشود. شرط نخستین تملّك طبیعت، امید استفاده احتمالی از آن در راه توسعه تكنولوژی است. مبدأ فعالیت و تصرفات انسان در جهان، امید به در كنترل گرفتن و نگاه منبع ذخیرهای به طبیعت است.
3. تلقی مكانیكی از طبیعت: در تفكر مدرن، علاوه بر خلاصهشدن هستی در طبیعت مادی و منبع انرژی تلقی شدن آن، با دید مكانیكی به طبیعت مادی نگریسته میشود. یعنی تلقی جهان طبیعی همچون نظامی مادی كه قوانین مكانیكی بر آن حكومت میكنند و تنها از راه حل تحلیل ریاضی قابل شناسایی است. پیشفرض هستیشناسانه تفكر و علم مدرن، تلقی ماشینی داشتن از طبیعت است. در این نگرش عالم به مثابه ماشین تلقی میشود كه از حیات و شعور و آگاهی خالی است و اجزای جهان صرفا رابطهای مكانیكی با یكدیگر دارند. این تفكر محصول كارنامه افرادی چون گالیله، فرانسیس بیكن، رنه دكارت، اسحاق نیوتن است. هیوم در این رابطه گوید: «به دور تا دور دنیا نظر بیفكنید چیزی بجز یك ماشین عظیم نخواهید دید كه به تعداد بیشماری از ماشینهای كوچك تقسیم شده است.» لایبنیتز، این ایده را در انسان نیز ساری میدانست و میگفت هرچه در جسم انسان یا حیوان روی میدهد، به همان اندازه مكانیكی است كه اتفاقات درون یك ساعت مكانیكی است. فیلسوفان مكانیكی به طور كلی كوشش كردند تا از فلسفه طبیعی هر گونه اثر ابهام را بزدایند و ثابت كنند كه پدیدههای طبیعی معلول سازوكارهای نامرئی نیستند، بلكه كاملا شبیه همان سازروكارهای آشنای زندگی روزمره اند.
4. نفی یا نادیده انگاشتن غایت: براساس رویكرد مكانیكی به عالم، تبیین غایی از عالم نفی میشود؛ چون اگر بتوان آنچه در عالم روی میدهد را بطور ماشینی تبیین كرد، دیگر تبیین غایی داشتن آن معنا نخواهد داشت. علم مدرن، هرگونه غایتگرایی را به كنار مینهد. غایتگرایی كه همواره به یك غایت تاریخی یعنی تحقق كامل برنامه الهی یا محو بشریتی گمراه كه به رسالت خود پشتپازده است، فرا میخواند، با علم مدرن و تجدد سر ناسازگاری دارد. برخلاف قرون وسطی كه بر غایتگرایی تاكید میشد، در دوره مدرن از این نوع نگاه به جهان به شدت پرهیز میشود. علم قرون وسطی در پیچرایی پدیدهها بود، اما باتغییر رویكردی كه در علممدرن روی داد، بشر توجه خود را صرف رسیدن به چگونگی كرد. این تغییر سؤال، ذهنها را از توجه به غایت منصرف كرد و حركت علمی به سمت تبیینهای علّی از پدیدهها منحرف شد و همین تبیین علّی كه ناظر به شناخت علل طبیعی بود، به عنوان تبیین علمی واجد ارزش دانسته شد و هر آنچه در مقابل آن بود، به اتهام غیرعلمی بودن از گردونهی حقیقت خارج شد. در این رویكرد هستی و انسان تك ساحتی شده و صرفا ابعاد كمّی و مادی آن ملاحظه میشود. ارزش اشیاء نیز در ارتباط با بعد مادی سنجیده میشود و صنایع و حرفهها نیز براساس میزان بهرهگیری مادی اهمیت پیدا میكنند. در نتیجه علوم و صنایعی كه بیشترین تأثیر را در قدرت آفرینی و ثروت اندوزی و رفاه ایجاد میكنند، از ارزش بیشتری برخودار میشوند.
5. نفی حكمت از جهان: از آنچه بیان شد به دست میآید كه جهان خالی از حكمت است؛ یعنی جهان مبتنی بر یك نظم و حكمت بنیادین الهی نیست. در این صورت ترتیب و نظم و ساختار فعلی را نه تنها مبتنی بر حكمت بالغه نیست، بلكه در مواردی ناقص نیز است. لذا انسان حق دارد این عالم را از ریشه عوض كند. هیچ چیز را نمیشود تعیین شده و تقدیر شده فرض كرد، همهچیز میتواند محل تجدیدنظر ما و اعتراض ما قرار بگیرد و همه چیر را ما باید از نو شروع كنیم. این نحو مواجهه با جهان سبب میشود تا انسان درك درستی از طبیعت و حقیقت اشیاء نداشته باشد و بیش از آنكه درصدد شناخت ماهیت آن باشد، درصدد است تا آن را برای پاسخگویی به نیازهای خود مصادره كند، در این صورت نوع مواجه انسان با اشیاء جهان سركوبگرایانه خواهد بود. در تفكرمدرن به جهت فقدان تلقی حكیمانه از خلقت اشیاء، تحلیل نهایی از پدیدهها رنگ باخت و تفكر جستجوی علتغائی كه مبتنی بر هدفداری اشیاء و هدف داری نیز فرع بر خلقت حكیمانه جهان است، به حاشیه رفت و حتی نفی شد.
مدیر محترم گروه ادیان بعد از اشاره به مبانی علم مدرن به استلزامات آن نیز پرداختند: بدون تردید این نوع نگاه علم مدرن و جهانبینی طبیعیگرایانه به هستی و طبیعت، لوازمی را به همراه دارد كه در حقیقت بیان كننده و تنظیم كننده رابطه تكنولوژی مدرن كه برآمده از علم و جهانبینی مدرن است، با طبیعت میباشد.
1. پرداختن تنها به بعد مادی طبیعت: با توجه به نفی ماوراء طبیعت، آنچه كه مهم جلوه می كند، بعد مادی طبیعت است و علم تنها به بعد مادی طبیعت كار خواهد داشت و هر آنچه كه از ظاهر مادی خارج باشد، نفی یا بیمعنی و غیرواقعی تلقی خواهد شد. به همین جهت هم نگاه كمّیگرایانه به طبیعت محوریت یافته و همه چیر براساس معیار كمّی سنجیده و توزین میشود. علوم كمِّی نسبت به طبیعت به تنها علوم معتبر و قابل پذیرش طبیعت تبدیل شده و همه انواع دیگر دانشها و معرفتها نسبت به نظامهای طبیعی و كیهانی از منزلت علم بودن محروم شده و به صورت اموری احساساتی یا خرافی نگریسته میشوند.
2. عدم پذیرش سلسله مراتب موجودات: براساس نفی ماورای طبیعت، تمامی هستی خلاصه در جهان ماده میشود. به همین جهت دیگر بین موجودات تقدّم و تاخّر و رتبهای در كار نیست، بلكه تمام موجودات در عرض هم قرار دارند و سلسه و مراتبی در بین موجودات وجود ندارد. درنتیجه همه علل و زمینهها خلاصه در طبیعت مادی میشود و هیچگونه علل فرامادی كه تأثیرگذار بر طبیعت باشد، قابل پذیرش نمیباشند. در این صورت علتهای مادی و اعدادی به جای علتهای حقیقی خواهند نشست و علتهای حقیقی از صحنه علم حذف میشوند. با ازبین رفتن هرگونه مفهوم تدرّج و سلسله مراتب در واقعیت، سطوح مختلف و متكثر واقعیت به یك قلمروی روانی- فیزیكی واحد تقلیل داده می شود و رابطه بین درجات معرفت و همسانی و تطابق بین سطوح گوناگون واقعیت به كلی از صحنه غایب میشوند.
3. عدم پذیرش حیات و شعور در طبیعت: یكی دیگر از استلزامات مبانی پیش گفته این است كه در طبیعت حیات وجود نخواهد داشت. یعنی براساس نفی ماورای طبیعت تمام هستی خلاصه در طبیعت مادی شده و براساس مبنای ماشینانگاری آن، این طبیعت فاقد هرگونه حیات و شعور خواهد بود. یعنی هم فاقد حیات و شعور شبكهای است و هم فاقد حیات و شعور در تك تك موجودات است. به تعبیر دیگر، اولا: هر موجودی بسان یك ماشین میباشد و همانطور كه در یك ماشین حیات و شعور وجود ندارد در تكتك موجودات نیز همچنین خواهد بود؛ ثانیا: كل موجودات نیز بسان یك ماشین عظیمی میباشند كه بر كل آنها شبكه حیات و شعور حاكم نیست. از اینرو در بیخبری و بیعملی كامل نسبت به یكدیگر قرار دارند.
4. عدم وابستگی موجودات طبیعی به هم: یكی از لوازم ماشینانگاری طبیعت و جهان، این است كه وابستگی بین موجودات طبیعت وجود ندارد. وقتی شبكهای از حیات بر موجودات در طبیعت حاكم نباشد، فرض وابستگی موجودات به یكدیگر فرضی غیرعلمی و غیرمنطقی خواهد بود؛ چون عنصر و حقیقتی واقعی كه بتواند آنها را با هم وابسته كند، دیگر وجود نخواهد داشت و تصور هر ارتباط و وابستگی تنها اعتبار ارتباط و وابستگی میباشد و اعتبار چنین ارتباطی، موجب وابستگی و ارتباط واقعی نمیشود.
5. ناقص بودن جهان طبیعت: وقتی كه فرض بر آن است كه خدای خالق حكیمی وجود ندارد و جهان طبیعت خود بنیان است و در اثر نظریههایی چون تكامل طبیعی و امثال آن به وجود آمده است، دیگر جهان و طبیعت به صور جهانی دارای نظام احسن تصویر نمیشود. در نتیجه تصور اینكه بخشهایی از طبیعت دچار نقصان باشد، امری كاملا معقول و منطقی به نظر میرسد. در این صورت وظیفه ما انسانها به عنوان یك موجود هوشمند این است كه این نواقص را جبران كنیم و درصدد تغییر آن برآییم. همین امر زمینه را برای مواجهه سركوبگرایانه با طبیعت فراهم میكند، چنانكه شاهد رفتارهای این چنینی فراوانی هستیم. چون در این فرض تنها انسان است كه قدرت تسلط بر طبیعت و قدرت تغییر آن را خواهد داشت، به همین دلیل اقدام به مواجهه سركوبگرانه میكند تا بتواند طبیعت را براساس آنچه میپسندد، تغییر داده و هماهنگ كند. انسان نوین خویشتن را همچون بخشی از طبیعت تجربه نمیكند، بلكه خود را به عنوان یك نیروی خارجی تلقی میكند كه رسالت چیره شدن و غلبه كردن بر طبیعت را عهدهدار است و حتی درباره پیكار با طبیعت سخن میگوید، درحالی كه فراموش میكند در صورت پیروزی در این پیكار، خود را در جناح بازنده خواهد یافت. این نخستینبار است كه در آن، یكی از انواع، یعنی نوع بشر میتواند سرنوشت سرتاسر زیست كره را، خوب یابد، برای همیشه رقم بزند. ما گام به عصر نهادیم كه برخی آن را «عصر آنتروپوسن» مینامند. این نیروی غلبه بر طبیعت برآمده از پیشرفتهای علمی است كه اتفاق افتاده است.
6. محدودیت منابع طبیعی: با توجه به نفی ماورای طبیعت و نفی سلسله مراتبی وجود و در ادامه نفی خدا و خالقیّت و فیاضیّت او، تمام هستی خلاصه در طبیعت میشود و هیچگونه آفرینش جدیدی رخ نخواهد داد و تمام آنچه كه میتواند وجود داشته باشد، همین طبیعتی است كه الان وجود دارد. براین اساس منابع موجود در طبیعت خلاصه در همین مقداری است كه الان موجود است و امید به آفرینش جدید و اضافه شدن بر مقدار موجود، بیمعنا است؛ و آنچه از تولیدات و امثال آن نیز اتفاق میافتد تنها تبدیل و تبدّل عنصری مادی به مادی دیگر است، چیزی جدید از عدم خلق نمیشود. نتیجه تمام این فرضها این است كه منابع طبیعی محدود میباشد.
7. طبیعت صحنه تنازع بقاء: با نفی ماورای طبیعت و به دنبال آن نفی خدای سبحان و خالقیت او، و پذیرش زیست تكاملی، عالم طبیعت صحنه تنازع بقاء میشود و آنی در این تنازع و درگیری باقی خواهد ماند كه قویتر باشد و بتواند خود را بر دیگران چیره و بر آنها تسلط یابد. برهمین اساس مواجهه سركوبگرایانه و منفعتطلبانه شخصی با طبیعت توجیه میشود.
8. بیقراری عالم و طبیعت: همچنین با نفی ماورای طبیعت و به تبعه آن نفی خدای خالق حكیم و در نهایت با نفی غایت و حكمت از جهان و خلاصه شدن هستی به عالم طبیعت و پذیرش زیست تكاملی كه براساس تنازع بقاء سیر میكند، طبیعت به صحنه بیقراری تبدیل میشود كه درآن هیچ چیز قرار و ثبات نخواهد داشت و هیچ موجودی به دنبال یك هدف و غایت خاص در حركت نمیباشد. كل طبیعت در یك حالت سیلان و جریان است. جهان قالب راكد صورتهای لایتغیر نیست، بلكه سراپا تحول و تكامل است. دیگر ثبات صرفا توهمی است كه زاده كوتاهی عمر انسان و پیمانه كوچك زمانی او است. با منعطف شمردن انگارههای حیات، جهان از یك نظام ثابت سلسله مراتبی به هیأت یك جریان متحول جلوهگر میشود. در این میان تنها انسانها هستند كه میتوانند طبق میل و خواسته و هدفشان، موجودات بیغایت و بیهدف را به كار گیرند. جهان منبع ذخیره انرژی خواهد بود كه به انسان سپرده شده است تا او به هر صورتی خواسته از آن استفاده كند حتی اگر به نابودی خود طبیعت منجر شود.
9. نفی معنی از طبیعت: وقتی قرار باشد كه جهان و طبیعت برآمده از یك آفرینشگر عالم و حكیم نباشد، بلكه در اثر تصادف و اتفاق شكل گرفته باشد و همچنین به دنبال هیچ غایت و هدف مشخصی نباشد، تقدس از این عالم رخت بر میبندد و هیچ معنا و حقیقتی را نباید در آن سراغ گرفت. تك تك موجودات جهان تبدیل به یك موجود بیشعور و بیحیات معنوی خواهند شد كه تنها میتوانند در حد یك ابزار و وسیله نقش آفرینی كنند. در این صورت معنی و تقدس داشتن طبیعت امری مضحك و بیمعنا خواهد بود.